هو
چند وقتی عریضه هایم روی کاغذهای چوبی و صفرویکی نیامده بود.وقتی تصمیم نوشتن می گیرم گیج می شوم بین این همه درد،بین این همه فتنه،بین این همه شلوغی و غوغا.
بچه که بودیم در کارتون هایمان ماشین زمان می دیدیم،قبل تر ها می گفتم کاش ماشین زمان مرا به عقب بر می گرداند،ولی حالا که بیشتر بوی انتظار را می فهمم می بینم فکر ماشین زمان هم بیهوده فکری ست!
هیچ وقت آرزوی زمانی را نمیکنم که به هیچ نشانه آخر الزمانی-هرچقدر هم دردناک-امیدوار نباشم...
من این زمان را دوست دارم،لا اقل امامی دارم و امید دیدنش را.امید گشایش شیعیان جهان را.
شنیده ام ملعونی،الصرخی انگار،ادعا کرده خواب شما را دیده که به فرمان شما شیعیان ایرانی را از بین ببرد!!!
خدا همه مریض ها را یک روز شفا می دهد!
خودت گفتی:
"ما در رعایت حال شما کوتاهى نمی کنیم و یاد شما را ازخاطر نبرده ایم ، که اگر جز این بود گرفتارى ها به شما روى مى آورد و دشمنان، شما را ریشه کن مى کردند . از خدا بترسید و ما را پشتیبانى کنید..."
حدیث مهدوی است که: ایران، شیعه خانه ی ماست...
حالا تا میتوانند از این خواب ها ببینند...!