عریضــــــه

سلام حضرت مهتاب...

عریضــــــه

سلام حضرت مهتاب...

عریضــــــه

ذِکْـرُ رَحْـمَـةِ ربّـکَ...
.
.
.
عریضه یعنی:
"عرض حال کسی که به شخص بالاتراز خود می نویسد"

+عریضه نویسانی که علاقه مند به درج عریضه خود در این صفحه هستند؛آن را از منوی ارسال عریضه برای ما بفرستند تا پس از تایید منتشر کنیم.

عریضه نویس ها

۱۲ مطلب توسط «نور» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم
این روزها دلم تنگ توست و نبودنت را بیشتر حس میکنم.
روزی که بی محابا از قلبم بیرون رفتی و چون من سرگرم دنیا بودم
رفتن ات را نفهمیدم
یادت هست. چند ماهی است که از قلبم رفته ای.
من نیز اولئک یعمهون شدم. و فقط "کتاب مقدس" ات، راه گشایم بود.
بماند چقدر شکستم. بماند ...
اما از گذشت ماجرا و بیرون کردن نامحرمان، چندی است، میگذرد.
و من متوجه شده ام که چقدر تنهایم و دوست و همراهی ندارم.
امشب قصد داشتم به در خانه ات بیایم.
و من درخواست دوستی بدهم.
میخواهم بپذیری. 
و دوباره مثل قبل، اول صاحب قلب و بعد، کلید دار و نگهبان قلبم باشی.
خدای مهربان من! به قلبم برگرد. خانه ات را ترو تمیز کرده ام.
و هر صبح به امید برگشتن ات، آب و جارو میکنم.
خدای من! نگهبان قلب من! 
برگرد...
همراه تنهایی ها و همسفر زندگی ام!
برگرد...
خانه بی دوست صفایی ندارد....
برگرد...

هو الحق

خدایا تنها پناهم تو هستی نمی دانم با چه لفظ قلمی حرفهایم را بگویم از دست برادرم و زنداداشم دیگه خسته شدم جونم به لبم رسیده الان حدود 7 سال است که پدرم فوت کرده است پدرم سرمایه ، وسایل خونه سه تا باغ و دو تا خونه داشت یک خونه را برادرم آخرین بار که  پدرم مریض بود می خواستند ببرند بیمارستان بستری کنند قبلش بردند به دفترخانه و خونه را به زور به نام خودش کرده و از باغ هم سیب و گردو هر چی هر سال در می آمد به من یه ذره می داد و سرمایه هم معلوم نشد چکار کرد هر دفعه گفتم در جواب می گفت سرمایه ای در کار نبود برای مادرم از پدرش ارث رسیده بود اونم معلوم نشد چکار کرد و من هم اجاره نشین هستم تا الان منو دست انداخته من که تو زندگیم شکست خورده بودم زنداداشم همیشه همه جا به من شمادت می کرد پشتم از خودم دخترم بدگویی می کرد خدایا من زندادادشم و برادرم را به شما سپردم شما حق به حقدار برسانی من سال 85 طلاق گرفتم رفتم تو یک محله قریبه با دست خالی با چند تا تکه  موکت ، یخچال و یدونه اجاق گاز و چند تا ظرف کوچک خونه اجاره کردم نزدیک زمستان بود که بخاری هم نداشتم یک بار نه برادرم و نه زنداداشم زنگ نزد ببینن من کجا و چه شرایطی زندگی میکنم یک بار خودم به زنداداشم زنگ زدم گفتم قریبه از آدم می پرسه کجا و چه کار میکنی برگشت به من گفت من چکار کنم  خلاصه همه چیز را کشیده اند زیروشون و به راحتی زندگی میکنن

بسم الله الرّحمن الرّحیم

خدایا خداوندا به تو شکایت میکنم از بهنام.خدایا بلد نیستم لفظ قلم حرف بزنم میخوام با همین لحن باهات درد و دل کنم خودت گفتی بنده ی من میتونه با هر زبونی هر لحنی باهام راز و نیاز کنه خدایا به تو شکایت میکنم ازین نامردی که 2سال براش صبر کردم خدایا خودت میدونی 2سال عقد کرده موندم تا خدمتش تموم شه اما حالا که توم شده و با هزار تا امید میخواستم برم سر خونه زندگیم اما الان میگه نمیخوامت خدایاخودت جوابشو بده خدایا تو شاهدی که من چطور این 2 سالو با اون اخلاق بد و دست به زن تحمل کردم من تحمل کردم که سر و سامون بگیرم نه این که الان بگه نمیخوامت بیا توافقی طلاقت بدم.خدایا قسمت میدم به این روزا خدایا قسمت میدم به این ماها که نزار حقم ناحق شه.خدایا خیلی نامرد بود خیلی هیچ وقت فکر نمیکردم عمق نامردیش این قد باشه.خدایا من متوسل شدم به علی اصغر 6ماهه به خانم فاطمه زهرا بع حضرت ابوالفضل.خدایا مددم کن خدایا نزار انقد راحت این کارو بکنه با منو بره خدایا من ارزش دارم خدایا نزار اینطوری نامردی کنه و راحت بره یه زندگی جدید تشکیل بده برای خودش


بسم رب المهدی

نامه را در حالی می نویسم که فقط از تو کمک می خواهم شکایت می کنم به شما از آن چه به سرم آمده است به خداوند بزرگ پناه می برم و شما را واسطه می کنم در مشکلی که پریشانم کرده قلبم را مشغول ساخته و من را در فکر فرو برده است مشکلی که از بی خودم کرده و آرامش را که بزگترتین نعمت خداست از من گرفته است از فکر کردن به این مشکل رنجور و افسرده شدم برای رفع این مشکل فکرم به جایی نمی رسد و بار این غم ، صبر و توانم را شکسته است .

پس ای مولای من  ! به تو پناهنده شده ام و برای حل مشکلم به خداوند که ستایش بر او و بر تو باد ، توکل کرده ام . در حالی که آگاهم از جایگاه رفیع ، مقام بلند و آبروی فراوان تو نزد خدای جهان که مالک همه چیز و سرپرست همگان است .

مطئنم به واسطه مقام شفاعت نزد خدای بزرگ ، به روا شدن حاجتم سرعت می بخشی ، یقین دارم خداوند خواسته ام را که شما از او بخواهی ، حتماً اجابت می کند .

تو ای مولای ! به حق سزاوار اعتماد و یقین من هستی و برای آورده شدن حاجاتم حاجاتی که تحمل و صبر برآورده نشدنش را ندارم و گرچه مستحق تمام این رنج ها و کمبودها هستم به خاطر زشتی اعمالم و سهل انگاری ام در واجباتی که خدای بزرگ بر من واجب کرده

هفت سالی است که پدرم فوت کرده است واز پدرم دو تا خونه ، دو تا باغ و سرمایه و وسایل خونه از قبیل فرش و غیره داشت وموقعی که پدرم مریض بود برادر بزگترم آخرین بار که ببرنش بیمارستان بستری کنند با زور پدرم را راضی کردند صبح زود  بردند به دفترخانه و خونه را به نام خودش کرد و سرمایه و وسایل خونه را هم به هیچکس نداد و اون یکی خونه و باغها مونده و تا الان نه حق من و برادر کوچکم را نداده  و من هم چند سالی است  از شوهرم که معتاد بود با دست خالی که هیچی به من ندادند طلاق گرفتم  و دخترم را به جای مهریه برداشتم و بعد از اون روز نه پدرم و نه برادرم تماس یا بیان بگن کجایی یا کجا زندگی میکنی و الان چند سالی است که اجاره نشین هستم و برادربزگم تو خونه که به زور به نام خودش کرد اونجا نشسته و برادر کوچکم تو یه طبقه اون یکی خونه می شینه و یک طبقه اون خونه را برادر بزرگم به اجاره داداه بود اجاره اونجا رامی گرفت و از باغها گردو و سیب هر چی بود می فروخت هزینه اونا را هم برمی داشت این چند اون قدر گفتم دیگه خسته شدم عصاب برام نمونده در مقابل این هزینه های اجاره خونه ، خرج خونه ،آینده بچه فکرش می کنم دیوونه می شم و می بینم برادرم به اون راحتی همه چیز را زیر پاش کشیده و به راحتی زندگی میکنه ...

اللّهم انت ولیّ نعمتی و القادر علی طلبتی...

 

عریضه نویس: رقیه

 ان شاءالله حاجت روا باشند

بسم رب الزهرا ...
دلم به حال دلم سوخت 
که 
دارد 
این ثانیه های زودگذر عمرم به بطالت می گذرد ...
من کجای این کره ی خاکی ایستاده ام 
که 
مدام 
زمین می خورم ...
چرا جمعه هایم دیگر رنگی از تو ندارد ...
فکر می کردم بیشتر تزدیکت می شوم اما جامانده تر شدم مولا...
حال این روزهایم خراب تر از قبل است باور کن ...
بغض های این روزهایم بدتر از قبل است باور کن ...
من نمیدانم ...
نمیدانم الی متی احارفیک یا مولای ...
التماس دعای فرج +شهادت 
یازهرا سلام الله علیها



عریضه نویس: گمنام زهرایی

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علی الحسین وعلی علی ابن الحسین وعلی ابااء الحسین وعلی ابناء الحسین وعلی اصحاب الحسین آرزویم زیارت تو و قمربنی هاشم است

یا امام حسین من شکایت دارم از برادر و زنداداشم یا امام حسین من شاکی ام من دستم خالیه ولی نتونستم حقمو ازشون بگیرم یا امام حسین خودت حقم و ازشون بگیر، یا امام حسین هیچ وقت حلالش نمیکنم، هیچ وقت ازشون نمیگذرم، واگذارش کردم به خدا و خودت، خودت میدونی که با من و زندگی من و روح و روان من چکار کردند مخصوصاً از زنداداشم که همیشه به من و زندگیم شمادت کرده ، قبل اینکه پدرم فوت کنه مریض بود و یک روز که برادرو و زنداداشم می خواستند ببرند بیمارستان قبل از اینکه ببرند بستری کنند به دفتر خانه بردند تا اون خونه ای که توش با پدر و مادرم زندگی می کردند با زور به نام اونا بکنه که اون کار هم کردند و بعد اون خونه سرمایه بابام و یک خونه دیگه و باغ هم بود و 6 سالی هست که پدرم فوت کرده است و تا الان برادر و زندادشم حق من ندادند و بعد از فوت بابام پسر عموم به من گفت تو هم بیا تو یک طبقه ی اون یکی خونه بشین که اجاره ندی و من هم به دلایلی نمی تونستم گفتم نمی تونم به برادرم گفت اونجا را اجاره بده و اجاره اش را به این بده تا جای دیگه که اجاره میکنه حداقل بتونه یک مقدار ش از این پول بده تا الان که هیچی به من از اون اجاره خونه نداده و بعد از فوت بابام سرمایه بابام را بالا کشید گفت برای بابا خرج کردم و حدوداً 5 میلیون برای مامانم از بابا ارث رسیده بود که یک بار به برادرم گفتم بده من پول رهن بدم ماهانه کم کم بهت برمی گردونم برگشت گفت که بابا که اون موقع مریض بود پول نداشتم خرج کردم و الان 6 سالی است که از محصول باغ گردو و سیب برداشت می کنند و می فروشند و به من و برادر کوچکترم 4 یا 5 کیلوئی به ما میدهند و توی خونه هر چی لوازم خونه و فرش و ... بود هیچی به من ندادند حداقل 5 تا فرش دستی اونجا بود و زنداداشم برگشت گفت که به ما داده است و اونها با اون آسایش زندگی کرده اند و من هم 7 سالی که از شوهر معتادم طلاق گرفتم و همه چیز هایم را فروخته بود و فقط برای مهریه ام دختر 9 ساله ام را برداشتم و با دست خالی از اون بعد با یک دختر بچه و خونه اجاره ای زندگی ام را از نو شروع کردم و هیچ وقت هم نامید نشدم و نرفتم از پدر یا برادرم یا زنداداشم خواهش کنم که من موندم همیشه به خدا توکل کردم و از خدا کمک خواستم دلم میخواد بیام و از نزدیک عرض ادب کنم. ولی میدونی که یک نگاه شما رو لازم دارم تا مشکلم حل بشه تفضلی کن مولا جون - آرزومندم


عریضه نویس: رقیه

حاجت روا باشند ان شاالله

بسم الله الرحمن الرحیم

مولا جان سلام, آقای ما سلام...

آقای رئوف دلشکسته، آقای منتظر غریب، سلام...

نیاز نیازمندان و امید امیدواران، حبیب و محبوب دل های عاشق، سلام...

فقط خدا می داند که چقدر دلم می خواهد جواب این سلام های دست و پا شکسته را...

جواب این دل پر شکسته را می دهید؟

خیلی سخت است آقا...خیلی سخت...که همه را ببینم و شما را نبینم...صدای همه را بشنوم و نجوای شما را نشنوم...آقا فراقتان سخت شده...این تنهایی، که من ناله بزنم و صدایم به شما نرسد که نتوانم شکوه کنم از این همه...

به جانم قسم آقا جان که شما همان حقیقت پنهانید که آشکارا نورتان را بر حیات خرد ما گسترده اید و مهربانانه ذره پروری میکنید.به جانم قسم شما همان نورید که جدا از ما ولی در بین ما قدم برمی دارید...که بی شما زمین خوردن هایمان راه رفتن را از ما سلب می کند.

به جان ناقابلم قسم آقا جان که دل مومنی نیست که برای شما و از شوقتان ناله سر ندهد...

مولای من تا کی در فراقت حیران و سرگشته باشم؟ تا کی ناله سر دهم و دیگر چگونه راز دل بگویم؟

مولاجان سخت است اینکه از غیر تو پاسخی بشنوم. تا کی از تو بگویم و مردم تو را رها کرده باشند؟ 

آیا کسی هست که مرا در ناله و فغان دل و زاری برای تو یاری کند؟ هَلْ مِنْ مُعینٍ فَأُطیلَ مَعَهُ الْعَویلَ وَالْبُکاءَ؟  هَلْ مِنْ جَزُوعٍ فَأُساعِدَ جَزَعَهُ إِذا خَلا؟ آیا کسی هست که بگرید تا من نیز به مساعدت او زار زار گریه کنم؟ هَلْ قَذِیَتْ عَیْنٌ فَساعَدَتْها عَیْنى عَلَى الْقَذى؟ ای پسر پیامبر رحمت، آیا به سوی تو برای ما راه دیداری هست...؟هَلْ إِلَیْکَ یَابْنَ أَحْمَدَ...آیا امروز ما به فردای دیدار تو متصل خواهد شد؟هَلْ یَتَّصِلُ یَوْمُنا...

مولای من، هر صبح و شام ، هروقت غمی مرا در برمی گیرد و هروقت دلم می گیرد از زمانه ی بی تو، جز این زمزمه ای ندارم که متی ترانا و نراک یا مولای...که دیدار روی تو، هر قدر هم دست نیافتنی و دور، فکرش هم انسان را رها می کند از همه چیز. چرا که این یعنی ما دلگرمیم به تو و حضور رحمانی ات.مَتى تَرانا وَ نَراکَ وَ قَدْ نَشَرْتَ لِواءَ النَّصْرِ تُرى؟ أَتَرانا نَحُفُّ بِکَ وَ أَنْتَ تَأُمُّ الْمَلَأَ، وَ قَدْ مَلَأْتَ الْأَرْضَ عَدْلاً؟ کی شود که پرچم نصرت و پیروزی را برافرازی و ما در کنارت باشیم و آنگاه زمین را پر از عدل کنی؟ ما در کنارتان...آه...!

آقا مدتهاست که دل خوش کرده ایم به پیروزی های کوچک و موقت. به دست یافته هایی که آن هاهم قطعا ناشی از رحمت بیکران و نعمت وجود مبارک شما بوده. می گویند غزه پیروز شد...مقاومت یهودیت را سرجایش نشاند...خداراشکر که حالا بچه ها شبی راحت می خوابند و مادران مرگ فرزند را هر لحظه در مقابل خود مجسم نمی کنند، ولی...

ولی قدس کجا آزاد شده؟ اسرائیل کجا فروریخته؟ اینها تنها باید به دستان کیفر دهنده ی خدا که شمایید صورت گیرد. شمایید که دشمنانتان را خواری می دهید و سرکشان را نابود می کنید و ریشه ی متکبران جهان را از بن می سوزانید....وَ نَحْنُ نَقُولُ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ...

خدایا...

مولای من برای دل هامان دعا کنید.

برای دل هایی که گاهی فرار می کنند از دست صاحبشان.

العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان...





هو


السّلام علیک یا سّیدی و مولای

ما چه بگوییم دیگر؟


کلیک لطفا

بسم الله الرحمن الرحیم


آقا سلام!

آقا چند روز پیش عریضه ای پیدا کردم بین کاغذ های قدیمی ام...عریضه ای برای چهار -پنج سال پیش...

عینا مینویسم که شرح حال امروزم است...


امروز هفت صد و دوازدهمین جمعه ایست که تمام وجودم به سویتان کشیده می شود. خواسته یا ناخواسته، فهمیده یا نفهمیده ، هفت صد و دوازدهمین جمعه ایست که در جهانی زیستم که شما بین مردمش نبودید ...نه!...جهانی که مردمش شمارا نمی خواهند.شما که وگرنه هستید همیشه...

و من از زمانی که اندکی درک کردم عشق را ...و انتظار را، فهمیدم  که تنها یکجاست که می توانم خود را به آن بسپارم و تنها یک نفر که پذیرای من است...تنها کسی که هروقت غمگین می شوم یا دلسرد یا بلاتکلیف یا ...می توانم به او پناه ببرم ...

به شما... که مطمئنم غصه هایم پیش رویتان خیلی بیش از آنچه فکر کنم کوچک محسوب می شود ...و این خود، تلنگری ست هربار...

آقا انگیزه ام از نوشتن این نامه ، دقیقا نوشتن حرف هایی ست که می دانید...شما که نگفته می دانید...چه رسد به آنکه بارها بارها و بارها عاجزانه پیش رویتان بر لب جاری شان کرده باشم .

آقا! چه می شود اگر گوشه نظری کنید بلکه آدم شوم کمی؟دیگر خودم هم از خودم بدم می آید...مگر یک انسان چقــــدر می تواند ضعیف باشد؟ضعیف الایمان...ضعیف احساس ...ضعیف النفس...

چه کنم آقا؟ نمی توانم! به تنهایی نمی توانم...نمی شود! چقدر سعی کنم و آخر هم باز هیچ تفاوتی نکنم؟ چند بار ؟

نمی دانم چندمین باریست که دست به دامانتان می شوم...انسان که نمی تواند "همه لحظه" هایش را بشمارد...

آقا ...

ادرکنی...



یا نور کل نور


از خـون دل نوشتم نزدیک دوست نامه

اِنّی رَأیتُ دَهراً مِن هِجرِکَ القیامه

 دارم من از فراقش در دیده صد علامت

لَیسَتْ دُمـوعُ عینی هذا لَنَا الْعلامه

 هـرچند کـازمودم از وی نبود سودم

«مَنْ جَرَّبَ المُجَرَبْ حَلَّتْ بِهِ الندامه»

 پرسیدم از طبیبی احوال دوست گفتـا

فی بُعدِها عذابٌ فی قُربِها السلامه

 گفتم ملامـت آید گر گِردِ دوست گردم

والله مـا رأینـا حـُباً بـلا ملامـه

 حافظ چو طالب آمد جـامی بیار ساقی

حتی یَذوقُ منـهُ کـأساً مِنَ الکرامه...



دریافت کد نوای مذهبی
دانلود این نوا

عریضــــه

وبلاگ-کد لوگو و بنر