هو الحق
خدایا تنها پناهم تو هستی نمی دانم با چه لفظ قلمی حرفهایم را بگویم از دست برادرم و زنداداشم دیگه خسته شدم جونم به لبم رسیده الان حدود 7 سال است که پدرم فوت کرده است پدرم سرمایه ، وسایل خونه سه تا باغ و دو تا خونه داشت یک خونه را برادرم آخرین بار که پدرم مریض بود می خواستند ببرند بیمارستان بستری کنند قبلش بردند به دفترخانه و خونه را به زور به نام خودش کرده و از باغ هم سیب و گردو هر چی هر سال در می آمد به من یه ذره می داد و سرمایه هم معلوم نشد چکار کرد هر دفعه گفتم در جواب می گفت سرمایه ای در کار نبود برای مادرم از پدرش ارث رسیده بود اونم معلوم نشد چکار کرد و من هم اجاره نشین هستم تا الان منو دست انداخته من که تو زندگیم شکست خورده بودم زنداداشم همیشه همه جا به من شمادت می کرد پشتم از خودم دخترم بدگویی می کرد خدایا من زندادادشم و برادرم را به شما سپردم شما حق به حقدار برسانی من سال 85 طلاق گرفتم رفتم تو یک محله قریبه با دست خالی با چند تا تکه موکت ، یخچال و یدونه اجاق گاز و چند تا ظرف کوچک خونه اجاره کردم نزدیک زمستان بود که بخاری هم نداشتم یک بار نه برادرم و نه زنداداشم زنگ نزد ببینن من کجا و چه شرایطی زندگی میکنم یک بار خودم به زنداداشم زنگ زدم گفتم قریبه از آدم می پرسه کجا و چه کار میکنی برگشت به من گفت من چکار کنم خلاصه همه چیز را کشیده اند زیروشون و به راحتی زندگی میکنن